loading...
seo-civilbax
seo-civilbax بازدید : 23 شنبه 15 مرداد 1390 نظرات (0)

یك صبح، ماهی آزاد بزرگ در دریا، متوجه شد كه ماهی قرمز كوچك كه در قصرپادشاه ماهیها كار میكرد،برخلاف همیشه غمگین و در فكر است. ماهیآزاد كه به خردمندی معروف بود، به ماهی قرمز نزدیك شد و كنجكاوانه پرسید: «چه چیزیباعث شده كه این قدر اندوهگین و ناامید به نظر برسی؟ آیا كمكی از دست من ساخته است؟» ماهیقرمز در اوج ناامیدی و درماندگی پاسخ داد: «پادشاه از من خواستهاست كه ظرف مدت یك هفته، دستورش را اجرا كنم و اگرموفق نشوم، مرا از كارم اخراج میكند.واقعاً پریشان و درمانده شدهام. چون هر چه فكر میكنم، نمیتوانم راه حلی پیدا كنم.پادشاه از من چیزیمیخواهد كه غیرممكن استماهی آزاد كه به شدت كنجكاو شده بود، پرسید: «پادشاه از تو چهخواستهاست؟» ماهیقرمز پاسخ داد: «از من خواسته كه انگشتر طلایی برایش درست كنم و جملهای روی آن حككنم. جملهای كه بهپادشاه كمك كند تا در اوج شادمانی، مشكلات زیر دستان خود را ازیاد نبرد و در اوجغم و اندوه امید خود را ازدست ندهد و در مواجهه با مشكلات و شكستها قدرتمندانه عمل كند.» ماهی آزاد لحظهای فكر كرد و فوراً گفتروی آن حك كن، این نیز بگذرد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 4403
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 51
  • آی پی دیروز : 85
  • بازدید امروز : 235
  • باردید دیروز : 126
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,538
  • بازدید ماه : 6,718
  • بازدید سال : 66,134
  • بازدید کلی : 603,390
  • کدهای اختصاصی
    تبليغات X